حرفای چشمه(همسرم)
دیشب باز منتظرش بودم شام آماده بود وحتی سبزی هم پاک شده وشسته شده بود وآماده ولی دستم نمیرفت به گوشی تا براش زنگ بزنم گفتم خب بخواد خودش زنگ میزنه اولین بار نیست اینقدر دیرمیاد خونه تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد تنمو از مبل کندمو رفتم رو اپن گوشیمو جواب دادم سرحال بود صدای ارباب رجوها شنیده میشد گفت ببخش امشب کمی باز دیر میام لبخند زدم گفتم مشکلی نداره به کارات برس چندتا شوخی هم کرد وخندوندم.کمی سرحال شدم دو دقیق بعد بازم زنگ زد گفت وقت داری گفتم آره چرا که نه:بعد شروع کرد به خوندن متنی که سریه فرصت تو شلوغی شرکت واسه من نوشته بود تمام تنم خستگی روزهای گذشتشو یک آن رها کرد یک آن آتش دلم خاموش شد یک آن گل های مصنوعی ...
نویسنده :
بــــــــــــاران
11:01